ملوان زبل
ا لان که من داشتم چند تا پست قبلی رو می نوشتم خاله فائزه داشت بهت صبحانه می داد. رکورد رو زدی. دوازده و ربع بیدار شدی.البته شب هم نزدیک 1 خوابیده بودی. می رفتی بغل خاله فائزه سرپا وایمیسادی .خاله می گفت:حنیفا چی کار می کنی.جواب می دادی: بالا. با قاشق کرکه برمی داشتی می خوردی خودت. یه قاشق چایخوری نصفه کره برداشته بودی .با خوشحالی قاشق رو گذاشتی توی دهنت.دقیقا انگار ملوان زبل داره اسفناج می خوره.
نویسنده :
زهرا
13:15