حنیفاحنیفا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

حنیفا مورچه ی قشنگ مامانشه

عکس پرنسس دوست داشتنی ما

فقط باید توی اتاق لباس عوض کنی

یه مسئله ای که خیلی برای من دوست داشتنیه و خیلی وقتا باهاش شاد می شم لباس عوض کردنته. بهت گفتم باید توی اتاق لباس عوض کنی. یه بار خونه ی باباجون بودیم شما رفتی توی اتاق .شلوارتو در آوردی .بعد اومدی بیرون و گفتی: کسی نیاد توی اتاق من دارم لباس عوض می کنم. بعد دوباره رفتی توی اتاق درو بستی تا شلوارتو بپوشی. به شوخی بهت گفتیم:حنیفا لباستو عوض کردی؟ ناراحت درو باز کردی ؛شلوارتم نصفه پوشیده بودی و گفتی: نه نیاید .هنوز عوض نکردم.بعد دوباره درو بستی .   یه بارم مهمون داشتیم .از بیرون اومده بودیم .به من گفتی بیا لباسامو عوض کن. خودت اومدی لباست رو دربیاری . رفتی توی اتاق لباست رو دراوردی .دوباره اومدی بیرون ،لباس جدیدت...
3 خرداد 1394

لباس بیرونگی

  به لباس بیرونی می گی :لباس بیرونگی داشتم فکر می کردم چرا می گی بیرونگی. التبه من اشتباه صحبت کردنتو خیلی دوست دارم و حتی اگر کلمه ای رو اشتباه بگی من سعی می کنم همون اشتباه رو بگی و درستشو یاد نگیری چون برام جالبه . دقت کردم دیدم بر وزن لباس خونگی که یه حرف "گ"  بهش اضافه می شه برای بیرونی هم خودت یه "گ" اضافه می کنی.  
3 خرداد 1394

نخود سبز

  امسال اول چاغاله (چاقاله . کدوم درسته؟) خوردی بعدا که گوجه سبز دیدید بهش می گفتی چاقاله. بهت گفتم که اسمش گوجه سبزه. حالا وقتی گوجه سبز می خوای اول می گی  چاقاله می خوام بعد یه کم فکر می کنی و می گی: نخود سبز می خوام.
3 خرداد 1394

مورچه ای که شبیه سوسکه

می خواستی بری دستشویی. در دستشویی رو که باز کردم یه سوسک بزرگ توی دستشویی بود. ترسیدم اما چیزی نگفتم . یهو سوسک رو دیدی و اومدی بیرون. رفتی پیش دایی محمد که بهش بگی به قول خودت سوسک رو بِمُرونه. می گفتی : توی دستشویی یه مورچه ی بزرگ هست از اینایی که شبیه سوسکه. ...
3 خرداد 1394

اللهم عجل لولیک الفرج

  دو روزه که روی عکس بابا می شینی و بازی می کنی. یه عکسی هست که من و بابا 5-6 سال پیش گرفته بودیم. روی بنر چاپش کردیم.فکر می کنم یک متره . اما کیفیتش خوب نشد که روی دیوار بزنیم. می خواستی بازی کنی گفتی عکس بابا رو بیار بازی کنم. عکسی که روی دیوار اتاقه منظورت بود. منم یادم اومد قبلا یکی بی کیفیت ازش چاپ کردیم ،برات آوردم. اسباب بازی و وسایلت رو می چینی روی عکس و خودتم می شینی بازی می کنی. گاهیم منو دعوت کنی با هم بازی کنیم. بعضی وقتام عکس بابا رو بوس می کنی یا بغلش می کنی. خوب این ابراز احساساتت برای من خیلی شیرینه ، چون پدرت قراره برگرده و تو بازم پدرت رو می بینی. ...
3 خرداد 1394

حمام

داشتیم آماده می شدیم بریم حمام . دو تا عروسک برداشتی ، دو تا توپ ، دو تا هم ظرف برداشتی و پر از لوگوهای خونه سازی کردی. از هر چی دو تا آورده بودی چون یکی شون برای نی نی بود. ...
3 خرداد 1394

خرید

رفته بودیم بهشت زهرا . موقع برگشتن رفتیم بازار که از اونجا بریم خونه. اصرار می کردی که بریم برای نی نی لباس بگیریم. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA ...
3 خرداد 1394

یواشکی

داشتیم صبحانه می خوردیم. گفتی: یه لقمه درست کرده بودم خیلی بزرگ بود تو دهنم جا نمی شد. گفتم:پس چطوری خوردیش؟ گفتی: یواشکی (یعنی یواش یواش) گاز زدم خوردم.
3 خرداد 1394

جشم بهاری

یه ظرف کشمش و یه ظرف هلو خشک بود .می خواستیم بخوریم . شما همه اش از کشمش می خوردی و به منم می دادی. من هلو خشک می خواستم . اما گفتی:نه اینا برای جشم(جشن)بهاریه. یه روز دیگه باز می خواستم هلو خشک بخورم .باز گفتی اینا برای جشم بهاریه. من یه دونه خوردم بعد خودتم یه دونه دیگه برداشتی و گفتی: حالا بدون کشمش و هلو چطوری جشم بهاری برگزار کنیم؟؟؟!!!
17 ارديبهشت 1394